Tuesday, August 25, 2009

Pianist

تلویزون دارد مشروح دادگاه چهارم را نشان می دهد. من نمی دانم چرا فشار ام افتاده پایین. انگشت هام یخ زده اند. بابا از سر آمده نیامده با لباس های بیرون اش نشسته روی تخت دارد گوش می دهد. من توی سایت ها هم دارم می گردم ببینم چه خبر شده آخر سر. چه می شود این بار!!! هی تو گوش ام می پیچد " من اعتراف می کنم به صاف بودم زمین" و لبخند ته دلم روشن می شود.




کتاب های آلمانی جلوم بازند. این ترم واقعن سخت است. من هم شاید واقعن آن قدر که باید نمی خوانم. وقت دارم اما کار های دیگری هم هستند که انجام شان همین حالا وقت اش است انگار. امتحان های دانشگاه دارد شروع می شود. می خواهم به نون بگویم بیاید با هم بشینیم درس بخوانیم. خیلی بی حوصله ام نسبت به دانشگاه. خیلی بی حوصله تر از آن که بخواهم فکر کنم امتحان چی را کی باید بدهم. واحد های ترم بعدی را هنوز آموزش تایید نکرده- احتمالن چون هنوز امتحان های ترم اول را هم نداده ایم- و نمی دانم روز های خالی ترم بعد ام چه روز هایی اند چون یادم رفته همه چیز! فقز می دانم عصر روز های زوج ام خالی اند.




این روز ها روی همه ی حس ها حس دلتنگی بد جوری روی دلم سنگینی می کند. دلتنگی سنگینی که از همه ی جاهای قدیمی می آید گلویم را می گیرد. از پنتری... از تئاتر شهر... از جای پارک همیشگی سر کوچه... از کافه فلان... همه چیز اشک می شود روی چشم هام. من دلم یم روز کامل برای خودمان می خواهد که برویم از کافه نادی شروع کنیم و بعد برویم همه جایی را که دلم می خواهد دوباره با تو باشم راه برویم با پای پیاده و شب خسته با پاهای تاول زده برسیم خانه و لحظه های آخر را بشماریم تا آن آژانس گران بگیر! بیاید من را برساند خانه ی مان و من از همه ی چهار راه ها اس ام اس بدهم که چراغ این جا و جای تو را خالی کنم کنارم.




دادگاه ها ته کشید. مامن بزرگ و بابا بزرگ آمده اند روز پزشک بازی. ما گل گرفتیم دیشب! خبری نیست. همه چیز سر جای اش است . دارند می روند...

1 comment:

  1. ميگم ها... يعني نريم شب دم خونهء شما که اون آژانس گرون بگيرتر خونهء شما منو ببره خونمون؟ و من برسم خونه و يادم بره بهت اس ام اس بزنم؟ يا اينکه بيام تو نت و پ سين بشم؟

    ReplyDelete